سلام
سال ها پیش اثر انگشتم روی کیبوردی که از سرنوشتش بی خبرم اطلاعات ذهنیمو به فضای مجازی میسپرد... از حق نگذریم چیزای خوبی مینوشتمو و حتی بعد از مدتی دوباره خودم میخوندمشون و خوشم میومد
مدتی ذهنمو آف کردمو بیخیال همه چی شدم به خیال اینکه بی حوصله هستمو دل و دماغ این کارا رو ندارم ...
درگیری های عشق و اجتماعی و هه :)
تا امروز که داشتم صفحه اینستاگراممو به اصطلاح confirm میکردم که به گزینه وبسایت برخوردم و یاد اون روزا تو دلم جوونه زد ...
دلم خواست که بیام و از سربگیرم خیلی وقته حس میکنم مغزم خشک شده و هیچ تراوشی نداره ... خیلی وقته دیگه به کار نمی گیرمش و میگم بیخیال ...
شاید امروز و اینجا و الان بهانه ای باشه برای برگشتن به روزای خوب ....
به امید اینکه باز نزنم تو جاده خاکی
الهی به امید تو